متعدی کار چون زر شدن. (آنندراج). رونق و نظام دادن. پخته و بسامان کردن کار: ز ما هر یکی راتوانگر کنی به زر کار ما هر دو چون زر کنی. نظامی (از آنندراج). و رجوع به ’کار چون زر شدن’ شود
متعدی کار چون زر شدن. (آنندراج). رونق و نظام دادن. پخته و بسامان کردن کار: ز ما هر یکی راتوانگر کنی به زر کار ما هر دو چون زر کنی. نظامی (از آنندراج). و رجوع به ’کار چون زر شدن’ شود
کنایه از رونق و نظام یافتن کار. (آنندراج). پخته و بسامان و بدلخواه شدن. (امثال و حکم دهخدا) : گر نیستی از جور دلت چون حجر ای دوست با عارض چون سیم تو کارش چوزرستی. امیرمعزی (از آنندراج). گفتم از زر کار من چون زر شود غافل که چرخ چون گل رعنا مرا از کاسۀ زر خون دهد. صائب (از آنندراج). آن به که نمایم سفر اندر طلب سیم تا کار من از سیم شود ساخته چون زر. قاآنی
کنایه از رونق و نظام یافتن کار. (آنندراج). پخته و بسامان و بدلخواه شدن. (امثال و حکم دهخدا) : گر نیستی از جور دلت چون حجر ای دوست با عارض چون سیم تو کارش چوزرستی. امیرمعزی (از آنندراج). گفتم از زر کار من چون زر شود غافل که چرخ چون گل رعنا مرا از کاسۀ زر خون دهد. صائب (از آنندراج). آن به که نمایم سفر اندر طلب سیم تا کار من از سیم شود ساخته چون زر. قاآنی